YA ZAHRA

حضرت بعد از دریافت اجازه از امام حسین(ع)، به سوی میدان حرکت کرد و در برابر صف های دشمن ایستاد و آنها را پند و اندرز داد و تا می توانست نصیحت فرمود،ولی در دلهای آلوده به گناه، کلمات پاکدلان درگاه حق اثر نمی گذارد، دوباره به خیمه ها برگشت و اوضاع بد و ناگواری را که از نزدیک مشاهده کرده بود خدمت امام(ع) رساند.

کودکان با شنیدن این مطلب گریه کردند و صدای(العطش، العطش) سر دادند.حضرت ابوالفضل علیه السلام با شنیدن صدای عزیزان حرم، بر اسب سوار شد و نیزه بر دست گرفت و مشکی بر دوش انداخت و به سوی فرات حرکت نمود چهار هزار نفر اطرافش را گرفتند، و او را تیر باران کردند.

در این حال سرباز رشید  و فداکار دین، همچون شیر به آنها هجوم می کرد و رجز می خواند:

بخش اول:

هرگز از مرگ فرار نمی کنم وقتی که مرگ صدا می زند

مگر اینکه شمشیر کشیده های قوی را به زیر افکنم

جانم را نگهبان پسر پیامبر بر گزیده پاک خدا ساخته ام

زیرا که من عباسم و به آب رسندن شهرت دارم

و در وقت روبرو شدن از هیچ شر و سختی ترس ندارم

اگر رجزها مورد تحقیق واقع شوند خیلی از رازها و پیامها کشف می شوند زیرا که یک شخصیت نورانی برای روشن ساختن هدف نبرد، با خود سخن می گوید که در اثر شدت ایمانش به آن سخنان، آنها را ورد زبان خویش می سازد.

بخش دوم:

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع نمودید

بدانید که من از دین خود حمایت می کنم

و هم چنین از امام بر حق با یقین صادق

که فرزند پیامبر پاک و امین است حمایت می نمایم

وقتی که دست چپ حضرت را نیز قطع کردند ایشان پرچم را بر سینه خود چسباند و دوباره به رجزهای خویش ادامه داد:

بخش سوم:

ای نفس و ای جانم، هرگز از کفار مترس

به رحمت خدای جبران کننده، خشنود باش

با پیامبری که او سرور و آقای بر گزیده است

دشمنان به ظلم و ستم دست چپم را نیز قطع کردند

ای پروردگارم، آنها را در آتش سوزان جهنم قرار بده

فرزند رشید و شجاع امیرالمومنین (ع)، مشک آب را به دندان گرفت آنگاه تیری به آن برخورد و آب فرو ریخت، و تیر دیگری بر سینه اش نشست که از اسب افتاد و به روایتی، تیر بر چشم مبارکش اصابت کرد و کسی از کفار عمود آهنین را بر سر حضرت فرود آورد که از اسب بر زمین افتاد و در همین حال، امام(ع) را صدا زد، هنگامی که حضرت صدای برادرش را دریافت، به سرعت خود را به میدان رساند و بعد از جنگ شدیدی دشمن را کنار زد، تا اینکه بر سر جنازه قطعه قطعه شده علمدارش نشست و به شدت گریست و فرمود:عزیزم حالا دیگر کمرم شکست و چاره جوییم کم شد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 8 آبان 1392برچسب:, توسط MEHDI